عشق مامان و بابا

خوشملو مامان

پسر عزیزم هنوزم شبا بیداری و من باهات بازی میکنم قیافت تغییر کرده و بزرگ شدی تمام وقتمو گرفتی واسه همین دیر به دیر میامو وبلاگتو آپ میکنم الانم رو شونه هام خوابیدی و من دارم واست پیام میزارم آخه میزارمت سر جات گریه میکنی آخه دلت درد میکنه تقصیر منه امروز حبوبات خوردم ، عزیزم هر روز میزارمت تو تختت و تو واسه اولین بار به آویز بالای تختت واکنش نشون دادی و صداهای عجیب غریب در میاریو میخوای عروسکاشو با دستای کوچولوت بگیری ، هر روز که میگذره واسه من و بابات شیرین تر میشی و بیشتر دوستت داریم و طاقت یه لحظه دوریتو نداریم پدر جون و مامان جون و خاله محبوبه هر روز از تهران زنگ میزنن و صداتو میشنون خیلی دلتنگت شدن میگن کی میای منم بهشون قول دادم اردی...
24 فروردين 1392
1